تو می آیی این را باد خزان گفت و دلم را بهاری کرد.
تو می آیی و این را خطوط روزگار بر قلبم نوشت و عاشقم کرد .
تو می آیی و این را پرستوهای مهاجر گفتند و امیدوارم کردند .
تو می آیی و من گذر گاهت را پر از یاس و شقایق می کنم
بیا که قلبم را تحفه ای برایت قرار دادم ، بیا که غروب
خورشید هم جمعه در فراقت خون می گرید.
آقا بیا ، کعبه دلم منتظر توست.